توضیحات
دانلود pdf رمان مجنون تمام قصه ها از دلآن موسوی
دانلود رمان مجنون تمام قصه ها pdf از دلآن موسوی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
همراهی حریر ارغوان طراح لباسی مطرح و معرف با معین فاطمی رئیس برند خانوادگی و قدرتمند کوک، برای پایین کشیدن رقیبها و در دست گرفتن بازار موجب آشنایی آنها میشود. با شروع این همکاری و نزدیک شدن معین و حریر کمکم احساسی میان این دو نفر شکل میگیرد. احساس و عشقی که میتواند مرهم برای زخمهای کهنهای شود که آنها از گذشته با خود به همراه دارند. در حالی که آنها دوشادوش هم پلههای ترقی را با سرعتی بیش از پیش طی میکنند غافل از این هستند که عشق نوپای خودشان هدف رقیبی قَدَر است که آنها را زیر نظر دارد و بواسطه داشتن نفوذیای باور نکردنی از هر چیزی که در کوک و بین معین و حریر میگذرد مطلع است تا در زمان دلخواه زخمکاری خود را بزند. طوفانی عاشقانه در راه است…
خلاصه رمان مجنون تمام قصه ها
با پیاده شدن از ماشین به سمت آسانسور راه افتادم و باز صدای دوست داشتنی پاشنه کفشها روی سرامیکهای پارکینگ کوک؛ اما اینبار با کمی درد. هنوز با گذشت دو روز پشت پاهایم از رقص و بالا و پایین پریدن در مراسم عقد راشین زخم بود. با باز شدن در آسانسور وارد کابین شدم. با وجود روشن بودن بخاری ماشین و حتی دمای مطلوب درون آسانسور سرمایی بازیگوش در میان انگشتانم بازیش گرفته بود انگار از این انگشت به آن انگشتم میدوید و فریاد میزد “آهای حریر استرس داره” برای خفه کردنش دستهایم را به
کت دامن پشمیام کشیدم تا بلکه با گرم شدن انگشتانم برود گم شود. برای لمس یکی از آن طبقات محدود روی پنل کمی وقت تلف کردم تا با دقت استایل اولین روز کاریام را بررسی کنم بجز جمع شدن جوراب شلواری ضخیمم روی زانو و کج شدگی یقه پیراهن مردانه مشکی زیرکتم مشکل دیگری وجود نداشت همه چیز همانطوری بود که میخواستم. فرید معتقد بود من قبل از آمدنم به این دنیا در بهشت برای فرشتهها و بهشتیان لباس طراحی میکردم لبخندی پررضایت از یادآوری اون و حمایت هایش روی لبهایم نشست و دلم را گرم کرد.
متوقف شدن آسانسور باز شدن در آن هم در طبقه سوم یعنی سالن ریاست معین فاطمی با استرسی همراه شد که خیلی کم پیش میآمد تجربهاش کنم حسی سرد به همراه اشتیاق دوره ام کرد و من از همان دیدار اول اعتراف کرده بودم که از این مرد آرام و موقر خوشم آمده شیطان سرمایی درون انگشتانم که برای چند لحظه خفه شده شده بود با همین اعتراف زاد و ولد کرد و شیطانکهایش در زیر پوستم راه افتادند و فریاد این رسوایی را برای دیگر اعضا و جوارحم سر دادند. اگر میخواستم به آنها بها دهم باید منتظر بدتر از اینها میماندم …
امکان ارسال کامنت فقط برای اعضاء میباشد!
لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید!