توضیحات
دانلود رمان حوالی این شهر از نویسنده سمیرا ایرتوند رمان رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات: ۱۱۸۵
خلاصه رمان:
صدای داد و فریاد مرد ستونهای خانه را میلرزاند، زن ترسیده کنارش رفت: عزیزم آروم. -یه هفتهست ازش خبری نیست. -شاید براش اتفاقی افتاده! -نمیبینی تو نامه چی نوشته؟ آب دهانش را قورت داد، میدانست! متن نامه را از بر بود… دخترش رفته بود تا عاشقی کند و وای به روزشان اگر این عشق خطا میرفت! -عزیزم… -اون دختر خرابت زیر دست تو خراب شد. آهی کشید؛ وقتی شاگرد اول مدرسه بود دخترِ عزیزم خطاب میشد و حالا شده بود دخترِ خرابش. -با اون پسرهی الدنگ فرار کرده. -صداتو بیار پایین همسایهها میشنون. مرد با نفرت به همسرش زل زد …
قسمتی از رمان حوالی این شهر :
دو هفته از بازداشت بابا گذشته بود و ما تلاش میکردیم با درگیر نکردن افکارمان به زمان اجازهی حل این پیشامد ناگوار را بدهیم تا اتفاقات فراموش که نه…
حداقل کمرنگ شوند. اما آدم ها با نگاه و حرف هایشان مثل پتک توی سرمان می کوبیدند.
این اتفاق فراموش شدنی نیست و ما تا وقتی میان این مردم زندگی میکنیم ذهنمان آرام نخواهد شد.
کفشهایم را که به پا کردم صدای بهار را شنیدم.
_به نظرم باید فکر اساسی کنیم. _چه فکری؟
_بیا مامان و راضی کنیم از اینجا بریم.
_اگه بشه خیلیم عالیه… والا خسته شدم از بس ملت سوال و جوابم کردن.
طرف از سر تا پای خودشو خانوادشو گوه و کثافت زده بالا، چنان با متلک بهم تیکه میندازه میخوام روش بالا بیارم.
درکش میکردم من در محیط کارم داشتم همهی این دردها را تجربه میکردم.
-درستش میکنیم نترس.
نزدیک تر شد و با صدای آرامی گفت: ظاهرمو نبین نسترن، از تو دارم داغون میشم.
بغض کرد و اشک ریخت و دلم ریش شد برایش: چیزی شده؟
بی اختیار بغلش کردم… گریه ش شدت گرفت.
-شب که مامان خوابید بیا حرف بزنیم.
چند ضربه آرام پشتش زدم.
-نگرانتم.
-شب حرف بزنیم حتی اگه نخواستم اصرار کن بگم.
واقعا نگرانش بودم و با هزار فکر و خیال در برابر اصرارش راضی شدم به قرار ملاقات با وکیلم بروم …
امکان ارسال کامنت فقط برای اعضاء میباشد!
لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید!