توضیحات
دانلود pdf رمان آبنبات چوبی از زهرا بردبار
دانلود رمان آبنبات چوبی pdf از زهرا بردبار برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
داستان درمورد دختریه به نام ملیکا که با از دست دادن عشقش زندگیشو میبازه اما یه اتفاق باعث میشه سرنوشتش تغییر کنه…
خلاصه رمان آبنبات چوبی
اون شب هر جور بود گذروندم. صبح ساعت ۸ بود ک مامان صدام زد از خواب پریدم. چشمامو مالیدم و از اتاق رفتم بیرون با بی حالی گفتم: جانم مامان. -دخترم آقا میثم آمده دم در کارت داره. -وای مامان بهش بگو ملیکا خونه نیست. -چرا چیزی شده؟ -قول میدی به بابا چیزی نگی؟ -باشه چیزی بهش نمیگم حالا بگو چیشده جون به لبم کردی. -چیز خاصی نشده فقط یکم بحثمون شد. -چیز خاصی نشده ک حتی خودتو بهش نشون نمیدی؟ یهو اعصابم خورد شد داد زدم: مامان میشه بس کنی لطفا. مامان بغض کرد و گفت: حالا
کارت بجای رسیده سر من داد میزنی؟ پوفف باز شروع شد حالا چطوری ارومش کنم. -نه تقصیر تو نیست دست من درد نکنه با این بچه بزرگ کردنم بچه اوردم عصای دستم بشه روم صداشو بلند میکنه. کلافه زدم تو صورتمو گفتم: باشه غلط کردم خوبه الانم میرم ببینم چیکار باهام داره راضی شدی؟ اشکاشو پاک کردو گفت: اره دخترم. تعجب کردم پامو کوبیدم زمین و رفتم بیرون. داشتم میرفتم سمت که یهو یادم آمد چادر سرم نیست سریع پریدم تو خونه اولین چادری که دیدم و انداختم رو سرم درو که باز کردم دیدم که میثم با یه دسته
گل بزرگ جلوی دره. بهش سلام کردم ک با خوشرویی جوابمو داد. هه فکر کرده میبخشمش کور خونده الان فقط بخاطر مامان حاظر شدم باهاش حرف بزنم. -میتونم بیام تو؟ -نه. -چرا خانومم؟! -به من نگو خانومم فهمیدیییی؟ آمد جلوم. -ملیکا عزیزم من اشتباه کردم میدونم کارم درست نبود ولی.. -حرف نباشه. -واقعا منو دوست نداری؟ نمیدونستم چی بگم سوالش غیرمنتظره بود یکم من من کردمو گفتم: بیا تو با هم حرف میزنیم. آمد تو درو بستم نشستیم تو حیاط و شروع کرد به حرف زدن انقدر قربون صدقم رفت که دلم براش سوخت …
امکان ارسال کامنت فقط برای اعضاء میباشد!
لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید!