توضیحات
دانلود pdf رمان شوماخر از مسیحه زادخو
دانلود رمان شوماخر pdf از مسیحه زادخو برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند، چشمها عشق میورزند، دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم. قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی … شوماخر دخترک دیوانهی قصه که هیچ قانونی برایش معنا ندارد …
خلاصه رمان شوماخر
(طلا) پوزخندی زدم حالم از این نگاه هیزش بهم میخورد چنان زل زده بود به من که انگار اولین بار دختر میبینه ولی برام مهم نبود جوابی که بهش دادم برای هفت پشتش بس بود. مصیب با دستپاچگی از جوابی که دادم از بابک خانش عذر خواهی کرد سمت من اومد بازومو گرفت و منو خواست گوشه ای بکشونه که عصبی بازوم از دستش کشیدم و گفتم: ولم کن بابا. دست بردار نبود با لحنی عصبی گفت: دختر خانوم یک لحظه لطفاً. چند متری به اجبار باهاش دورتر رفتم با عصبانیت نگاهش به من بود یک قدم از من فاصله داشت و
گفت: طلاخانم خواهش میکنم ایشون به من اعتماد کردن لطفا کاری نکن که منو پیششون خراب کنی یک مدتی فقط خواهش میکنم صبور باش. پوزخندی زدم و گفتم: برو بابا مگه من مث تو پاچه خوارم جوابی که دادم حقش بود. نگاه عصبیش بهم بود ادامه دادم: من اگه حرفی میزنم خدایی نکرده قصدم شوخی نیست، توهینه. تا این حرفو زدم عصبی با انگشت اشارهاش زد رو سرم از رو کلاه و با جدیت و تهدید بار گفت: طلا قبل از حرف زدن کلمات رو تو مغزت الک کن تا کار دست خودت ندادی نمیخوای که بابات رو مجبور کنم
عقدنامتو زورکی امضا کنی؟ تا ته حرفش رو خوندم اما دلیل این همه عصبانیتش رو واقعاً نمیتونستم درک کنم اینکه مثلاً از عشق و عاشقی میگه. پوزخندی زدم و گفتم: منو از چی میترسونی تو که دم از عشق و عاشقی میزنین چه زود رنگ عوض میکنین؟ با عصبانیت از لای دندوناش سعی داشت تن صداش نره بالا گفت: طلا خانوم عشقم، من تو رو به زور اینجا نیاوروم، خودت راه دومو انتخاب کردی البته من خیلى صبورم. پوزخندی زدم و گفتم: آق مصیب معلوم نیس چی تو سرتون میگذره که به انتخاب من چیزی نگفتین مطمئن باشین …
امکان ارسال کامنت فقط برای اعضاء میباشد!
لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید!