توضیحات
دانلود رمان ذهن خسته
بعد از شامی که زیرنگاه های خصمانهی عمه زهر شد به کامم و هیچ از ان نفهمیدم در سالن نشستیم و امیر با نگاههای گاه و بی گاهش به من یاداوری میکرد که هنوز هم او را دارم. -خوب عمه جون فکر نمیکنی دیگه بعد از گذشت سه سال از رفتنه پدر و مادرت وقتشه که تکلیف مال و اموالشو مشخص کنی تا روحش اروم بگیره. قطره اشکی را که نمیدانم چطور آماده اش کرده بود، زدود و من به این اندیشیدم که بالاخره زمان جر و بحث این دفعه هم فرارسیده: تکلیفی نمونده که روشنش کنم.
عمه منو ارام بچه های اون مرحوم بودیم و طبق وصیتی که خونده شد پدر اموالی رو که داشت بین من و ارام تقسیم کرد. مطمئنم که خودش از این قضیه کاملا راضیه چرا که ما طبق وصیت خود پدر عمل کردیم. یادم به سه سال پیش و لحظهی خواندن وصیت نامه افتاد… ناصر بابا خونهی قلهک و داد به من با یه حساب بانکی پر خونه ای که الان توش هستیم و دفترکار امیر و کارخونه تولید قطعات یدکی اتومبیل رسید به امیر، البته امیر چون سواد چرخوندن کارخونه رو نداشت و نه علاقه ای به اینکار سهامشو واگذار کرد و من هم هیچ وقت نتوانستم پا به آن خانه بگذارم و همانطور دست نخورده است.
امکان ارسال کامنت فقط برای اعضاء میباشد!
لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید!