توضیحات
دانلود رمان خزان از نویسنده فاطمه خانقلی رمان رایگان
دانلود رمان خزان از فاطمه خانقلی کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه
تعداد صفحات: ۱۰۵۷
خلاصه رمان:
هیچگاه قرار بر این نبوده که زندگیهای تک تک انسانها بر وفق مرادشان پیش رود و ما در این داستان روایت زنی را خواهیم داشت که مشکلاتش از حد میگذرد …
قسمتی از رمان خزان :
شام در نهایت سکوت صرف شد. خود را در خانهی پدری شخصی اضافه حس میکردم.
رفتارو نگاههایشان جوریست که گویا من به کارهای بد متهم شده ام.
ولی من در جست و جوی حق از زندگی و دنیای لعنتی خود هستم کی قرار بود این روزها پایان یابد؟
جانم که دیگر بر لبانم رسید یعنی روزی از راه میرسد که منو طاها در آرامش خاطر ساعت ها را سپری کنیم؟
امروز، به حد کافی نتوانستم به طاها توجه کنم کنارش نشستم بازم به خواب رفته بود؛
طبق عادت برای نوازش صورتش دست پیش بردم اما داغی پیشانی اش دل آشوبم را بی قرار تر کرد.
-طاهاجان تب داری مامان.
تازه دلیل این همه خوابیدن را فهمیده بودم هیچ دارویی همراهم نداشتم و نگرانی من از این جهت بود که طاها سابقه تشنج داشت باید سریعا او را به بیمارستان منتقل می کردم.
-طاها جان، چشماتو باز کن عزیزم.
_مامان حالم بده.
حق داشتم که تشویش را به دلم راه دهم. از جای برخواسته و بیرون اتاق رفتم.
پدر نگاهش خیره به نقطه ای بود و تسبیح چوبی دور دستش پیچ میخورد و مادر با دیدن چهرهاش غم عالم به دلم سرازیر میشد.
چارهای جز شکستن سکوت خانه ندارم.
-طاها تب داره باید ببرمش بیمارستان.
پوزخند صدادار خسرو در فضا پیچید: هیچی دیگه حالا باید بچه مردمم ببریم دکتر.
_خسرو تو رحم تو وجودت داری؟ این بچه خواهر زادته ادم با دشمن خونی خودشم اینطور برخورد نمیکنه خودم میبرمش.
-پول داری؟! خانوم مستقل؟
-دکتر لازم نیست یه پاشوی کنی تبش میاد پائین.
-آخه مامان طاها سابقه تشنج داره، باید ببرمش بیمارستان.
پدر چشم از تلوزیون برداشت و گفت: معتل چی هستی خسرو، پاشو ماشینو راه بنداز با خواهرت برید بیمارستان.
حرص و ناچاری در چهره خسرو بیداد میکرد اما در حضور پدر چاره ای جز اطاعت نداشت …
امکان ارسال کامنت فقط برای اعضاء میباشد!
لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید!