توضیحات
دانلود رمان دنیز از نویسنده سانیا رمان رایگان
ژانر رمان: عاشقانه
تعداد صفحات: ۹۵۶
خلاصه رمان:
تا حالا بوده دنیا باب میلت باشه؟ اگه آره که خوش به حالت! دنیز داستان تا حالا هیچ خوشی نداشته. میگیم نداشته، شما بخونید از نزدیک هم ندیده. آره! تا این حد زجر دیده.. عاشق بشی و نداشته باشیش. داشته باشیش؛ ولی عاشق نباشی. تفاوت بینشون یه دنیاست؛ اما دردشون فراتر از یه دنیاست. با پایانی غیر منتظره…
قسمتی از رمان دنیز :
»دافنه« به پسر لاغر اندام رو به روم خیره شده بودم.
بخاطر چشم های بسته اش تند تند سرش رو به اطراف میچرخوند تا شاید بتونه چیزی ببینه.
پوزخندی به ناتوانیش زدم.
جرعت داشته همه چیز رو به دنیز بگه! پس که این طور خودش خواست…
مامان بالای سرش رفت و چشم بندش رو باز کرد.
اولین چیزی که به چشمش خورد منی بودم که با بی تفاوتی بهش خیره بودم.
مامان صندلی چوبی رو کنار من گذاشت و رو به روی نیما نشست.
نیما با ترس و وحشت نگاهش به ما بود. از هر چیز و حرکتی، وحشت داشت.
مامان لبخند پر رنگی زد و بالاخره سکوت حاکم رو شکست.
-خب جناب نیما، ما بهت چی گفته بودیم؟
با تته پته گفت: من… من… اسمى… از شما نبردم… قسم… میخورم.
مامان با آرامش بهش نگاه میکرد. این آرامش قبل از طوفان بود؛ طوفانی که به جاهای خوبی ختم نمیشد.
مامان نگاهش رو به من داد و با لحن خاصی گفت: دافنه خوب حواست رو به اینجا بده میخوام اول شکنجه رو یادت بدم.
با این حرفش نیما وحشتش چند برابر شد. با بی جونی تقلا میکرد.
همیشه وقتی مادرم میخواست یکی رو شکنجه بده حس بدی میگرفتم شاید دلم میسوخت. نمیدونم!
از جاش بلند شد و پشت سر نیما ایستاد. رنگ نگاهش عوض شد. یک رنگ خیلی ترسناک رو به خودش گرفته بود …
امکان ارسال کامنت فقط برای اعضاء میباشد!
لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید!