توضیحات
دانلود رمان میکائیل از نویسنده پرستو اسحقی رمان رایگان
ژانر رمان: عاشقانه
تعداد صفحات: ۱۲۰۸
خلاصه رمان:
با قدم هایی لرزان و خسته؛ تلوتلو خوران از پله ها بالا رفت و دستگیره را پایین کشید و داخل شد. او زنی که روی تخت با لباس خوابی که بود و نبودش هیچ فرقی نداشت را می پرستید. با تیر کشیدن شقیقه اش، انگشتا نش را به پیشانی اش فشرد و قدم به قدم نزدیک تخت شد. لباس کاریاش را از تنش درآورد و چهار دست و پا روی تخت خزید. موهای کوتاه همسرش را نوازش کرد و انگشتان زخمیاش را روی استخوان گونه اش کشید و گوشه ی لبش بالا رفت …
قسمتی از رمان میکائیل :
سرگردان در خیابان ها میچرخد و نگاهی به ساعت میاندازد.
نزدیک سه بود و اعصابش بهم ریخته بود.
با صدای زنگ موبایلش ماشین را به گوشه ای میپیچد اسم ناشناس اخم هایش را در هم میکند آیکون سبز را لمس میکند.
-بفرمایید…
صدای گریه آلود شراره در گوشش میپیچد.
-میکائیل… سلام… خونه ای؟
-جانم؟! کجایی شراره؟ چرا گریه میکنی؟
-مارو گرفتن میای کلانتری…
چنان داد زد که شراره از ترس به سکسکه افتاد: کدوم گوری بودی که پات به کلانتری باز شده؟ وای وای شراره… من بلاخره از دستت روانی میشم، الان میام…
تلفن را قطع شد و در حالی که هق میزد روی صندلی کنار پارمیدا و بهزاد نشست. این بار میکائیل را نمیتوانست آرام بکند.
-عصبانی شد؟ میاد دنبالت؟
نگاهش را به پارمیدا دوخت و سری به معنای آره تکان داد.
-این بار دیگه کوتاه نمیاد… برادرت رو هم اینجا ببینه دیوانه میشه پارمی.
-ما هم تماس گرفتیم مامانم بیاد… بهزاد. هر کاری کرد قبول نکردن و شناسنامه خواستن!!
با صدای سرگرد از هم فاصله گرفتند. تا کنون پایاش به کلانتری باز نشده و حالا ترسیده بود.
-شوهرت نیومد دختر؟ یا سرکارمون گذاشتی؟
-زنگ زدم راه دوره… الان میاد.
بعد از چند دقیقه درب اتاق باز شد و سرباز داخل آمد.
-سرگرد همسر ایشون اومدند.
-بگو بیاد داخل…
با ورود میکائیل شراره با ترس بلند شد و سر پایین انداخت …
امکان ارسال کامنت فقط برای اعضاء میباشد!
لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید!