توضیحات
دانلود pdf رمان ده درجه زیر صفر از عاطفه انصاری
دانلود رمان ده درجه زیر صفر pdf از عاطفه انصاری برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
خسته از صدای سرسام آور موسیقی، ظرفهای کثیف را به آشپزخانه بردم. دلم از بالا و پریدنهای مداوم مهمانها پیچ میخورد. از شیر آب لیوانی پر کردم بیتوجه به گرم یا سرد بودنش یک نفس سرکشیدم بلکه حالم را بهتر کند. -خوبی؟ به سینک پشت سرم تکیه زدم و چشم بسته برای مرضیه که برخلاف من از این هیاهو لذت میبرد و هر ازگاهی دور از چشم دیگران شیطنت میکرد سر بالا انداختم. ظرف شیرینی را مقابلم گرفت و خودش هم یکی برداشت. -بخور، رنگتم پریده فکر کنم قندت افتاده. -ساعت یازده شده، چرا تمومش نمیکنن گشنه نیستن اینا؟
خلاصه رمان ده درجه زیر صفر
سرم را به شیشه ماشین تکیه داده و منتظر پایان این سفر اجباری بودم بهداد هم حال بهتری نداشت و با سرعت سرسام آوری در حال حرکت بود از لحظه سوار شدن منتظر نیش و کنایه بودم اما گویا حال و روز رقت انگیرم دل او را هم به رحم آورده بود که تمام دق دلی هایش را روی پدال گاز خالی میکرد. -تو مهمونی نیکبخت چکار میکردی؟ نیم نگاهی به نیم رخ گرفته اش انداختم. -کار! معلوم نبود؟ -هه از کی تا حالا دختر سرمدا از این کارا میکنه؟ خیلی عجیبه! -عجیب تر از کارخونه دار شدن تو؟ بالاخره رو گرداند و بعد از نیم
ساعتی که از همسفر شدنمان میگذشت نگاهم کرد انتظار این اطلاعات دقیق را نداشت. من اما در این لحظه برخلاف این مدت به دنبال جواب سوال های بیشمارم نبودم. بیشتر دلم میخواست حرفی بزنم تا به بهداد بفهمانم دنیا در این مدت با او خیلی بهتر از من تا کرده است. -دختر سرمدا از وقتی قید آرزوهاشو زد و از ترس جونش نصفه شب با یه ساک دستی از خونه سرمدا زد بیرون خیلی چیزا تجربه کرده! -چرا بهار رو قاطی آرزوهات کردی؟ اونم آرزوهایی که تهش قیدشون و زدی. خیال میکردم اگر برای رازهای بهداد احترام قائل شوم
متقابلا احترام میبینم اما با سوالی که پرسید فهمیدم اشتباه میکردم. -گذشته رو ول کن. جوابایی که میخوای توش نیست. متعجب نگاهم کرد. -منظورت چیه؟ از نگاه پرسوالش رو گرفتم و بار دیگر به جاده مقابلم خیره شدم. -هنوز وقت گفتن نیست. -از کی تا حالا تو وقت تعیین میکنی؟ -خاتون میگه هنوز وقتش نیست. مثل خیلی حرفای دیگه. سکوت کرد و تا رسیدن به مقصد دیگر کلامی بین ما رد و بدل نشد و این سکوت فرصتی به من داد تا به چیزهای زیادی فکر کنم خاتون گفته بود گذشته را رها کنم و به فکر آینده باشم اما …
امکان ارسال کامنت فقط برای اعضاء میباشد!
لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید!