توضیحات
دانلود pdf رمان دیوار آهنی ۱و۲ از فاطمه خادمی
دانلود رمان دیوار آهنی pdf از فاطمه خادمی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
ریما دختری طرد شده از خانواده بخاطر اتفاق پوچ، اتفاقی که بی تقصیر ترین آدم اوست... پرستار کودکی میشود، اما! … پدر آن بچه کیست؟! پدری که عشق قدیمی ریما است!
خلاصه دانلود pdf رمان دیوار آهنی ۱و۲ از فاطمه خادمی
داشتم با آتریسا بازی میکردم که در اتاق باز شد. برگشتم سمت در ملوک خانوم بود. آتریسا با دیدن مادربزرگش دوید سمتش ثانیه بعد تو بغل مادر بزگش بود. لبخندی کنج لبم جا گرفت. دلم واسه مامان تنگ شده بود دلم واسه خانوادم تنگ شده بود ولی اونا منو با بیرحمی از خونه انداختن بیرون. با صدای حرف زدن آتریسا که داشت برای مادربزرگش تعریف میکرد که امروز چیکارا کرده از فکر اومدم بیرون. لبخندی به لحن ملوس این دختر بچه زدم یک هفتهاس اینجا کار میکنم ولی من عاشق این بچه شده بودم با اون چشای جذاب مشکیش.
موهای بلوندمو پشت گوشم انداختم و به سمتشون رفتم. ملوک خانوم اشاره کرد که آتریسا رو ازش بگیرم، آتریسا رو گرفتم و گذاشتم روی تخت با اشاره ملوک خانوم کنج اتاق رفتم. -عزیزم اسمت چی بود؟ -ریما. -خوب ریما جان وقت داری یکم باهم حرف بزنیم من میرم حیاط توام بیا. سری تکون دادم از اتاق رفت بیرون یعنی چی میخواست بگه؟ -آتریسا من میرم الان میام. -باله ریما زون. خندهای از لحن حرف زدنش کردم. رفتم بیرون به سمت حیاط قدم برداشتم از دور دیدمش اشاره بهم کرد که روی صندلی کنار دستش بشینم.
کنارش نشستم که شروع به حرف زدن کرد. به بخارای قهوه ام خیره شدم یاد چند ساعت پیش افتادم یاد پیشنهاد ملوک خانوم یعنی باید قبول میکردم؟ باید با پریسا حرف میزدم. گوشی رو از جیبم در آوردم به پریسا زنگ زدم بعداز چند بوق جواب داد. -جانم ریما؟ -پریسا؟ -بله؟ -میخوام بهت چیزی بگم! -خب بگو! ملوک خانوم بهم پیشنهادی داد. -ملوک خانوم کیه؟ -خانوم خونهای که توش کار میکنم. -مگه نرگس نبود اون… -ملوک خانوم مادر آقا سامیار، نرگس خانوم زنش. -آها خوب چه پیشنهادی داد. -پریسا بهم گفت که باید …
امکان ارسال کامنت فقط برای اعضاء میباشد!
لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید!