توضیحات
دانلود pdf رمان شاهزاده مافیا (جلد اول) از مترجم بهار
دانلود رمان شاهزاده مافیا (جلد اول) pdf از مترجم بهار برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
چی میشه وقتی درون یه خانوادهی از ریشه مافیایی متولد بشی پدرت دُن باشه اما هیچ علاقهای برای گرفتن جایگاهش نداشته باشی؟ چی میشه اگه تو یه مهمونی مافیایی چشمت به یه دختر زیر سن قانونی بخوره و عشق مثل یه آذرخش بهت میزنه؟ چی میشه اگه بخوای از اعتبار مافیائیت به عنوان یک پرنس مافیایی استفاده کنی و اون دختر رو نجات بدی؟ اینجاست که روسای مافیا برات یک شرط میذارن؛ یکی از ما باش تا اون دختر رو آزاد کنیم. وقتی مجبوری به خاطر یک دختر زندگی خودت رو وثیقه بگذاری و وارد دنیای سیاه مافیا بشی. آیا عشق واقعا ارزشش رو داره؟
خلاصه رمان شاهزاده مافیا
هیون موقع کار با خودش زمزمه میکرد. این عادتی بود که همهی عمر داشتش. مادرش میگفت هیون قبل از اینکه بتونه حرف بزنه واسه خودش زمزمه میکرد، لالایی هایی که موقع خواب واسش توی اصطبل میخوند رو تقلید میکرد. زمانیکه بچه بود با این زمزمه ها آروم میشد، و وقتی هم مشغول کار کردن شد دید همون تاثیر رو براش داره. کلمه های آهنگ رو خیلی وقت پیش فراموش کرده بود، اما ملودیش همچنان تو سرش نواخته میشد هیون رو به روزهای پیشین بر می گردوند زمانی که که چیزها هنوز هم عاری از گناه و بدی بودند.
زیر لبی میخوند و ناگهان متوجه شد خورشید یه خرده داره تیزتر میتابه دنیای اطرافش اون قدرها که فکر میکرد هم تیره و تار نبود. از اون جایی که هر جزء زندگیش تحت کنترل بود، وقتی پاش میرسید که مسائل رو تنهایی حل کنه، به مشکل میخورد. باید براش شفاف سازی میشد چون هیچی نباید در حد فرض بمونه، اما اون قدری از اشتباه کردن می ترسید که نمی تونست سوال های توی ذهنش رو عقب برونه. همین الان هم دکتر دمارکو رو با پرسیدن چیزی ناراحت کرده بود قبل این که تنبیه بشه چندتا شانش براش وجود داشت؟
پس هرکاری که به نظرش معقول جلوه میکرد رو انجام داد. اون بعد از ظهر، کف چوبی خونه رو سابید و حمام ها رو تمیز کرد. گردگیری کرد و جاروبرقی کشید، اما از اتاقی که درش قفل بود دور موند. توی کمد تجهیزات یه بطری تمیزکننده پیدا کرد با برچسب سیاه روش نشون میداد که برای شیشه هاست. پنجره ها تنها بخش کثیف خونه بودند پس تا جایی که قدش میرسید همه شون رو تمیز کرد. حوالی ساعت سه بعد از ظهر هیون تازه داشت کارهاش تموم میشد. داشت انباری رو مرتب میکرد که صدای آلارم از سرسرا اومد و …
امکان ارسال کامنت فقط برای اعضاء میباشد!
لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید!