توضیحات
دانلود pdf رمان ماه در عقد ارباب از مهدخت مرادی
دانلود رمان ماه در عقد ارباب pdf از مهدخت مرادی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
هامان پسر رستم خان پنهانی و به دور از چشم اهالی ده و خانواده هایشان دختر دشمن پدرش، حاج محمود را محرم خود میکند. آن دو عاشق و دلباختهی هم میشنوند، طی جریان هایی برادر سوما دست به قتل ناخواسته ای میزند و جسد را در گودال غرق میکند. اما این راز سر به مهر نمیماند و با برملا شدنش جانی میرود، عشقی میسوزد و فاصله ها دست به گریبان میشوند …
خلاصه رمان ماه در عقد ارباب
زنی گلو صاف کرد و گوشهایم نگاهم را پی صدای نازک اش برد و رویم را برگرداند. چشمم به گردی صورت سوما میان آن روسری حریر سفید لبان کوچک و گوشتی و چشمان کشیدهی شبیه به آهویش افتاد که حال با کمی آرایش زیباتر از قبل شده بودند و دل آدم برایشان قیلی ویلی میرفت! بی اختیار رها کردم ساناز و چشمان سیاه اش و الخصوص مطلقه بودن و در اختیار بودنش را! پی عشق و احساس زندگی ام قدم برداشتم و به سمت آن دخترک هفده، هجده ساله ای رفتم که اخم در هم گذاشته بود و بخاطر هم صحبتی با زنی دگر،
شماتت ام میکرد. نگاهاش قفل پشت سرم بود و بعد حرصی نگاه به چشمانم داد و گفت: سلام… ارباب… نزدیک او که شدم برگشتم و به ساناز گفتم: شما تشریف ببرید درمورد اون موضوع با پدر صحبت میکنم… به نشانه احترام سر خم کرد و بعد نگاهی گذرا به سوما کردو رفت بی طاقت برگشتم و به صورت زیبایش چشم دوختم: چطوری عشق ارباب؟.. خوبی؟ بی جواب دادن نگاه از چشمانم گرفت و گفت: میشه بریم به جای خلوت؟ درب ماشین را برایش گشودم و برای خلوت دو نفرمان لحظه شماری کردم، کنار گندم زاری ماشین را متوقف کردم.
پیاده شد و کتاب و دفتر هایش را هم با خود از ماشین خارج کرد. هوا ابری بود و باد سردی وزیدن گرفت قدم برداشتم و به سمت اش رفتم. -نمیخوای چیزی بگی هوم؟ بی اینکه حرفی بزند با همان اخم محو که نمک چهرهی جذاب اش را بیشتر کرده بود لای کتاب اش را باز کرد و کاغذی بیرون کشید! -اینم اون چیزی که باید بگین.. قبل از اینکه کاغذ را از میان انگشتان ظریف و کشیده اش بیرون بکشم، گره روسری اش را در مشت گرفت و چانه اش را بالا بردم نگاهم روی بزک و دوزکی که حتم دارم برای ارباب اش کرده بود چرخید! …
امکان ارسال کامنت فقط برای اعضاء میباشد!
لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید!