اخودان
به سایت اخودان خوش آمدید هرجا مشکلی داشتید با ما در ارتباط باشید. 09221706572

رایگان

توضیحات

دانلود pdf رمان یار و یاور از آسمان۶۵

دانلود رمان یار و یاور pdf از آسمان۶۵ برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی

در کمد ریلی رو باز کردم و وارد شدم، نگاهی به کت و شلوارم‌ انداختم… کت شلوار مشکیم رو برداشتم و پوشیدم و رفتم سمت کشوی ساعت‌ها… درش رو باز کردم یکی از ساعت‌هام رو برداشتم و گذاشتم توی دستم… کشوی بعدی رو باز کردم و کراوات مشکیم و برداشتم و اومدم ایستادم جلوی آینه و بستمش… دستی به ریش سفیدم کشیدم و مرتبش کردم… نگاهم و از آینه گرفتم و کفش‌هام و پوشیدم و رفتم سمت میز کنسول و تسبیحم و برداشتم و از اتاق اومدم بیرون… در همین حین در باز شده و نیاز وارد خونه شد. رفتم سمتش: تو اینجا چی‌کار می‌کنی؟ متعجب نگاهی به سرتاپام انداخت…

خلاصه رمان یار و یاور

از پله ها اومدم پایین و وارد خانه شدم. -پشت بوم چیکار می‌کردی مادر؟ با صدای مامان چرخیدم طرفشو جواب دادم: رفتم رخت ها رو جمع کنم. -خدا مرگم بده… تو چرا مادر؟ مگه من به این دختر نگفتم بره رخت ها رو جمع کنه؟ دیگه حرفم براش برو نداره؟ -درس داشت گفتم من برم. رخت ها رو گذاشتم روی مبل. -خیر ببینی مادر! حالا چرا سگرمه هات تو همه؟ -این دختره کی بود رو پشت بوم همسایه؟ -کدوم دختر؟ کدوم همسایه؟ -همسایه بغلی همینی که تازه اومدن تو محل! -خانم تهرانی؟ -بهشون تذکر بده حجابشون و رعایت کنن.

-یا قمر بنی هاشم دختره بی حجاب بود؟ سری به نشانه تایید تکون دادمو نشستم روی مبل و سرمو گذاشتم رو پشتی مبل و خواستم ماجرای مغازه رو تعریف کنم؛ ولی پشیمون شدم… فعلاً تا نفهمم این داستان از کجا آب میخوره و کار کدوم شیر ناپاک خورده ایه نباید لام تا کام حرفی بزنم. دستم و گذاشتم پشت گردنم -خوبه به موقع ماجرا ختم بخیر شد؛ وگرنه اگه اون دختر نبود نمی‌دونم چی می‌شد. شاید الان تو راه پاسگاه بودم.. حیرونم چطور انقدر سریع تونست براحتی آب خوردن تو یه لحظه تصمیم بگیره و از مخصه نجاتم بده.. اونم خیلی

خونسرد و بدون هیچ ترسی و دستپاچه شدنی… هر کس دیگه ای بود مطمئناً کاری که ممکن بود پای خودشم گیر بشه انجام نمی‌داد… چرا یکی باید برای کسی که بار اوله می‌بینه انقدر از خوش مایه بذاره بعد این همه سال سر و کله زدن با همه جور آدمی بار اوله با همچین آدمی برخورد میکنم. اولش که با اون وضع لباس دیدمش اصلاً ازش خوشم نیومد ولی با کاری که در حقم انجام داد یجورایی منو مدیون خودش کرد … منم به هیچ وجه خوش ندارم مدیون کسی بمونم. -پس مصیبت سرمون آوار شد یزدان. با صدای مامان حواسمو جمع کردم …

  • اشتراک گذاری
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    رمان یار و یاور
  • ژانر
    عاشقانه
  • نویسنده
    آسمان۶۵
  • 250 روز پيش
  • زینب
  • 78 بازدید
  • رایگان
  • ۰ کامنت
  • برچسب ها:
دیگر نوشته های
کامنت ها

امکان ارسال کامنت فقط برای اعضاء میباشد!

لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید!

آرشیو نویسندگان
اینماد

logo-samandehi

درباره سایت
اخودان
سایت اخودان مرجع کامل رمان و کتاب و فایل های آموزشی با پشتیبانی 24 ساعته … راه های ارتباطی با پشتیبانی سایت : شماره تماس واتس اپ و تلگرام : عباس علی میرزائی 09221706572 شماره پشتیبانی 2 فقط در تلگرام و واتس اپ : زینب محمودآبادی 09944563705
آمار سایت
  • 2 نوشته
  • 630 محصول
  • 11 کامنت
  • 169 کاربر
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " اخودان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.