توضیحات
دانلود pdf رمان یمنا از صاحبه پور رمضانعلی
دانلود رمان یمنا pdf از صاحبه پور رمضانعلی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
چشمها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ … خیره شو به چشمهایش و تمام… حرف میزنند، بیصدا، بیفریاد بیقلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلبهای مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشمهایت گذشتهام… حافظم تو را…
خلاصه رمان یمنا
روز دوم دانشگاه و خواب ماندن، نوبرانهای بود که من چیدم. خوب نخوابیده بودم و با دیدن چشمان ورم کرده ام در آینه روشویی آه از نهادم برخاست. اما چاره ای نداشتم چند مشت آب سرد به صورتم پاشیدم و با سرعت بیرون رفتم تا لباس بپوشم لباسهایم هنوز به مشکی ختم میشد. تقریباً به سمت در دویدم همین که در را باز کردم نزدیک بود به کسی برخورد کنم هین بلندی کشیدم و قدمی به عقب برداشتم نگاهم را بالا آوردم به نظرم آشنا آمد، در کسری از ثانیه او را شناختم همان پسر پریشان روی پله ها بود. -ببخشید پاتون رو از رو سوئیچ
من برمیدارید؟ به زیر پایم نگاه کردم؛ کی آنجا افتاده بود را نفهمیدم عذرخواهی کردم و پایم را برداشتم. همزمان خم شدیم. زودتر از من دستش به سوئیچ رسید بالا آمدن سرش همانا و ضربه محکم به بینی ام همانا. آخی از سر درد گفتم و دستم را روی بینی ام گذاشتم. گرمی چیزی را حس کردم و با تردید دستم را جلوی صورتم آوردم. نمیدانم معده از گشنگی به مالش افتاده ام ضعیفم کرده بود یا دیدن آن حجم خون که حس میکردم نمیتواند از بینی ام باشد و اگر باشد حتما شکسته. اما به هر دلیلی که بود قرمز خون کم کم به سیاهی
گرایید و چشمانم روی هم افتاد. چشم هایم را با بی میلی باز کردم. هنوز موقعیتم را درک نکرده بودم با دیدن پسری که کنار تختم نشسته بود دهان باز کردم تا جیغ بزنم اما با جهشی دستش را روی دهانم گذاشت و بیحوصله گفت: جون مادرت دو دقیقه آروم بگیر ما رو از کار و زندگی انداختی. صورتی که با فاصله کمی مقابلم قرار داشت، باعث شد سریع تر شرایط را تجزیه و تحلیل کنم تحلیلی که وقتی به آخرش رسید، حس شرم درونم خودش را به درو دیوار میکوبید می گفت یُمنا برو بمیر که تو تا این اتاق پرواز نکرده ای دستش را برداشت …
امکان ارسال کامنت فقط برای اعضاء میباشد!
لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید!