توضیحات
رمان آیه های سیاه pdf
خلاصه رمان آیه های سیاه pdf
این حقیقت که دیگر تلاش نمیکنم پیش چشمش زیبا و خواستنی جلوه کنم خودش دردی تازه است
که خالی ماندن زندگیمان را به رخ میکشد…
صدای او اما از هروقت دیگری ملایم تر است ..
_چطور میتونی اسمی رو به زبون بیاری که پشتش هویتی نیست !
دستش به بازویم میخورد انگار نه انگار این آرزوی روزهای پیشم بود
قسمتی از متن رمان آیه های سیاه pdf
حرف هایش را پیدا نمیکرد میخواست بیشتر از خودش از سیاوش بگوید
می خواست یک جوری همه حرفهای تو دلش را بریزد میان آن ختنه که
این چشم های منتظر خیال نکنند دلش شور خودش را میزند
که در دلش هر دردی جاری میشد درد سیاوش بود
اما پیدا نمیکرد آن کلمه هارا پیدا نمیکرد…
و بی صبرانه ماجان یا اکرم را میخواست که سر بگذاردروی شانه یکیشان
و همه ی دردهایی که میکشد را زمزمه کند
درست از روز مرگ پدر و مادرش شروع کند تا برسد
به این روزهایی که میتوانست شروع خوشبختی اش باشد
…هوا تاریک شده بود نسیم ملایمی از میانشان می گذشت
و حال مشترکی در قلبشان ایجاد میکرد
التهاب اولیه خشم و رنجی که آرتا احساس کرده بود کم کم فروکش میکرد
و خودش را اماده پرسیدن سوالهایی از محبوبه میکرد
اما آن سکوت را هم دوست داشت و از شکستنش میترسید
امکان ارسال کامنت فقط برای اعضاء میباشد!
لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید!