توضیحات
رمان عشق اما نهایتی مجهول از نویسنده ماهور ابوالفتحی رمان رایگان
دانلود رمان عشق اما نهایتی مجهول از ماهور ابوالفتحی کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، اجباری، خون بسی
تعداد صفحات: ۱۵۵۸
خلاصه رمان:
دلنواز و پاشا دختر عمو و پسر عمو هستن دلنواز پدرشو از دست داده و با خانواده عموش تو یه ساختمون زندگی میکنه .یه روز برادر دلنواز باعث میشه زن عموش از پشت بوم پرت بشه پایبن و بمیره و برادر دلنواز میوفته زندان عموی دلنواز تصمیم میگیره برای اینکه خون و خونریزی تو خانواده رخ نده دلنواز و پاشا با هم ازدواج کنن..
قسمتی از رمان عشق اما نهایتی مجهول:
حالا نوبت بهرنگ بود که خواهرش را بگیرد و آرام کند. که دست هایش روی صورت دلنواز نشستند و اشک
هایش را پاک کردند، در حالی که چشم های خودش همچنان می باریدند.
گریه میکرد، کلمات را سخت ادا می کرد : من می ترسم بهرنگ… نمی دونم چیکار کنم… چی بگم…
مرگ دلنواز بگو تو نبودی… مگه می شه؟! چطوری می
شه بهرنگ؟ تو اون بالا چیکار می کردی؟ ! ی بهرنگ لرز لب ها
می زدند. وقار و غرور تمام سال های مرد انگار و نالید : مرد، بهرنگ… مردند، زندگی عمرش ُ منم می ترسم دلی…
دو مرتبه تکیه به دیوار نشست، سرش را چند بار به دیوار ی پشت سرش کوبید و انگار حرف ها و ناله های تو سرش
داشتند دیوانه اش می کردند و چشم هایش زار می زدند بغضش را !
دل دلش گرفته بود، در می رفت از آدم ها، از نگاه هایشان، از باختی که داده بود آن هم درست در روزی که داشت بزرگ ترین بردش را تجربه میکرد .
نترس…بهرنگ نیم نگاهی به خواهرش انداخت و دلنواز زار زد : من می ترسم ولی تروخدا تو نترس. اگه تو کم بیاری من میمیرم.
در اتاق باز شد. ساوان تو ِی قاب در ایستاد و بهرنگ خیره به او غرید : برو بیرون.
امکان ارسال کامنت فقط برای اعضاء میباشد!
لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید!