توضیحات
رمان غبار الماس pdf
من نوه ی جهانگیرخان فرهمند، رئیس کارخانه ی نساجی معروف را به دنیا آورده بودم.
اما هیچکس اطلاعی نداشت!
تا اینکه دست سرنوشت پدر و دختر را مقابل هم قرار داد. او نباید می فهمید رزا دختر اوست،
اما شباهت دخترم با او غیر قابل انکار است!
دختر چهار ساله ام دل و دین پدرش را برد و قلبش را تسخیر کرد!
محمد فرهمند! شاید دل دخترم را برده باشد اما من هرگز دیگر به او
شانس دوباره ای نخواهم داد! این عشق را خودم با دست خودم به خاک سپردم.
خب اینکه شام از جایگاه ریاست به شریکتون نگاه
کردین و متوجه شدین که فضای شرکت نیاز به تغییر و
تحولات جزئی داره، این یعنی کمبودایی رو حس
کردین اما من به عنوان متخصص اینجا هستم که با
چندتا اسلاید ساده بهتون نشون بدم که اوضاع
شرکتتون از چیزی که فکر می کنه خیلی خیلی
اسفبارتره!
رمان های پیشنهادی:
امکان ارسال کامنت فقط برای اعضاء میباشد!
لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید!