توضیحات
رمان من غلام قمرم از آزیتا خیری
دانلود رمان من غلام قمرم اثر آزیتا خیری با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون نسخه کامل با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
روایت زندگی دختریست که سالها بعد از سیاهی قتلهای شبهای طهران، روای سرگذشتیست که بر خاندان مادریاش گذشته، کنار پیچ و خم زندگی بیشمار شخصیتی که در این کتاب نقش آفریدند، داستان عشق ماهرخسار و زخمهای که از سوز نوای (من غلام قمرم، غیر قمر هیچ مگو) بر دلش نشسته، خالی از لطف نیست، دلدادگیهای حاتم دیوانگیهای یوسف و دلدل کردنهای معینالدین در کنار معماهایی که در سایهی نام (م.پ) رازگشایی میشوند، این قصه را پیش خواهند برد…
خلاصه من غلام قمرم
برف می بارید … سنگین و سخت و گاهی آن میان باد هوهویی می کشید و ذرات خیس برف را به صورت یخ زده ماه رخسار می کوبید … ایستاده بود کنار حوض خشتی حیاط و زیر بارش برف نگاهش می کرد … مریم بانو جلوتر رفت . سینی آب و قرآن دستش بود … نگاهش در نگاه یوسف دودو می زد … میان شالقی که باد به صورتش میکوبید؛ نه چندان بلند گفت: راهت بی خطر پسرم!
یوسف لبخند زد؛ محکم . انگار از همین حالا راه و رسم نظامیگری را یاد گرفته بود … خم شد و قرآن را بوسید. مریم بانو دستش را بالاتر برد و یوسف از زیر آن گذشت … دوباره مقابل او ایستاد و با لحن محکمی گفت: ممنونم … به خاطر … مکث کرد و برق نگاهش پشت دانه های برفی که روی صورتش میریخت؛ گم شد … حرفش را در نگاه او تمام کرد: بخاطر همه سالهایی که گذشت … مریم بانو لبخند زد و نگاه یوسف چرخید سوی ماه رخسار.
تبسمش جاندارتر بود … با آن لباس نظامی و فانوسقه ای که داشت حالا شبیه همبازی روزهای کودکی ماه رخسار نبود … دستش را کنار گوشش برد و مقابل آن دو زن محکم پا کوبید … لبخند مریم بانو با بغض در هم آمیخت … ماه رخسار روی برفی که زمین را سفید میکرد جلو آمد … اخمش شیرین بود … دستش را بالا برد و …
ممنون مثل همیشه عالی بود
ممنونم از لطف شما
امکان ارسال کامنت فقط برای اعضاء میباشد!
لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید!