توضیحات
دانلود pdf رمان آسمانی به سرم نیست از نسیم شبانگاه
دانلود رمان آسمانی به سرم نیست pdf از نسیم شبانگاه برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود و من کم کم داشتم فکر میکردم که منصرف شدهای و با این جا خالی دادن داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس میگیری. کم کم داشتم به برگشتن فکر میکردم. تصمیم گرفتم بار دیگر زنگ را بزنم و اگر باز هم بی پاسخ ماندم، برگردم؛ که تو در را باز کردی… در را باز کردی؛ و اولین چیزی که به چشمم آمد، غوغای میان چشم هایت بود. امان از چشم هایت؛ به گمانم زهرناک ترین عسل های روی زمین بودند آن دو گوی وحشی و پر راز …
خلاصه رمان آسمانی به سرم نیست
*آزاد* دقیقا ده بار زنگ خانه ات را زدم و خبری از تو نشد. این در حالی بود که کمتر از یک ربع قبل، که به بهانه سیگار کشیدن، خودم را به حیاط رسانده و منتظر مانده بودم تا لامپ همه واحدها خاموش شود از توی حیاط دیده بودم که لامپ خانه ات روشن است. حتی سایه ات را از پس حریر پرده دیده بودم که این ور و آن ور میرفت. سر شب که به جمع برگشتی، بیشتر از آن نیم ساعت قبل، سر حال نبودی. دیگر حتی آن لبخندهای زورکی را هم نمیزدی حتی برایش تلاش هم نمیکردی از هزارتا جملهای که مخاطبش بودی یکی
را جواب میدادی شیرین برای شام جوجه تدارک دیده بود، تا تو هم بتوانی از شام تولد خودت بخوری و سنگ رژیمت را به سینه نزنی. اما تو تنها یک تکه بیشتر توی بشقابت نگذاشتی و همان را هم بیشتر نوک زدی تا اینکه بخوری، نگران و ناچار کلید انداختم و وارد خانه ات شدم. نهایتا میآمدم و مطمئن میشدم خوابیده ای و بر میگشتم… سه بار صدایت کردم خبری از تو نشد. نگران تر شدم. همه جا سرک کشیدم به اتاق خوابت رفتم در نیمه باز حمام اتاقت توجهم را جلب کرد پشتش ایستادم توانستم بوی اسانسی که همیشه ازتو متراکم
بود را تشخیص دهم و بوی بخار آب را آنجا بودی اما هر قدر صدایت کردم جواب ندادی. نگران و با صدای بلند گفتم: دارم میام تو غوغا. و تو باز هم جواب ندادی و همین بس بود تا بفهمم نگرانی ام بی جا نبوده. در را کامل باز کردم و وارد شدم توی وان دراز کشیده بودی و جز سرت که از میان انبوه کف ها بیرون زده بود، چیزی در معرض دیدم قرار نداشت. همین هم جراتم را برای نزدیک شدن بیشتر کرد. باز هم صدایت کردم. باز هم جواب ندادی. سعی کردم نگاهم را به تو ندوزم. ترسیده دست روی گلی که روی گونه ات شکفته بود گذاشتم …
امکان ارسال کامنت فقط برای اعضاء میباشد!
لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید!