توضیحات
دانلود pdf رمان یک تبسم از مامیچکا
دانلود رمان یک تبسم pdf از مامیچکا برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
منصور و شیرین زندگی جالبی ندارند. پر از کشمکش و سردی، تنها دلخوشی شیرین دخترشان شادی است و تنها ریسمانی که اون را در این زندگی نگه داشته است ولی برای منصور اینطور نیست، بالاخره تصمیم به جدایی میگیرند ولی چیزها انطور که شیرین میخواهد پیش نمیرود…
خلاصه رمان یک تبسم
شب را خانه سارا ماندیم تمام شب به سقف زل زدم و فکر کردم به حرف های آن روز منصور… به خانم احمدی به آن پراید سفید در پارکینگ دفتر به قیافه داغان امروزش… طوری که گفت به خانه برگردم… طوری گفت انگار هیچ چاره ای برایش نمانده بود. صبح شادی هر چقدر اصرار کرد بمانیم قبول نکردم. سارا و امین هر دو سر کار میرفتند. ما هم باید به خانه برمیگشتیم. سارا یواشکی بدون اینکه امین یا شادی چیزی از به امین یا شادی حرف هایمان بشنوند در گوشم پچ
پچ کرد که خوب فکرهایم را بکنم و تصمیم بگیرم ولی بیشتر منظورش به این بود که گول حرف های منصور را نخورم و احساسی عمل نکنم منصور همان منصور بود. سوار ماشین سارا شدیم که تا مسیری ما را برساند. هر چقدر اصرار کردم که خودمان می توانیم با تاکسی برگردیم ولی گوش نکرد و مرا تا خانه رساند. از سارا خداحافظی کردیم و پیاده شدیم بعد از اینکه زنگ در را زدم بوق زد و رفت صدای مامان به گوشم رسید: “کیه؟” گفتم: منم مامان در رو باز کن. در تیکی
خورد و باز شد ساکم را برداشتم و همراه شادی وارد حیاط شدم. طبق معمول بابا زود از خانه بیرون رفته بود. از پله های تراس رفتم بالا و وارد خانه شدم مامان توی هال نشسته بود و داشت لپه پاک میکرد. با دیدنم سرش را بلند کرد و سلام داد. شادی گفت: سلام مامان بزرگ. کفش های خودم و شادی را در آوردم و رفتم تو گفتم: سلام ببخشید دیروز تنهاتون گذاشتم. همانطور که لپه ها را روی سینی میکشید گفت: اشکالی نداره عزیزم… خوش گذشت؟ با خودم فکر کردم …
امکان ارسال کامنت فقط برای اعضاء میباشد!
لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید!